Monday, May 31
زلزله رو پيش بيني كردم!
روز جمعه كه زلزله اومد ما ناهار مهمون يكي از دوستان (آقارحيم و خانمش نرگس) بوديم دفعه قبل كه برا اولين بار رفتيم خونشون زمستون پارسال و دقيقا روزي بود كه زلزله بم اتفاق افتاد .يعني پنجم دي ماه 82بود.اما موقعي كه براي بار دوم دعوت شديم به شوخي به اونا گوشزد كرديم كه چون دفعه قبل كه خونشون رفتيم زلزله بم رخ داد ما ديگه مايل نيستنم خونشون بيايم چون ممكنه دوباره زلزله بياد! خلاصه باكلي اصرار(به خاطر اينكه واقعا وقت نداشتيم)اون روز به ديدن آنها رفتيم. قبلا بگم كه اين دوست من وخانمش آدماي خيلي سرزنده وباحالي هستن.نرگس خانم دانشجوي فوق ليسانس ادبياته وتقريبا همزمان با ما ازدواج كردن .اولين بار آشنايي ما هم در سفر حج عمره سال گذشته بود .خلاصه بعد از خوردن ناهار طبق معمول رفتيم سراغ صحبتهاي فرهنگي تو موضوع ادبيات و فرهنگ فارسي و نرگس هم كتابايي كه از نمايشگاه خريده بودرا به ما نشون ميداد كه يك قلمش لغت نامه دهخدابود.من شخصا از ذوق وعلاقه اونا كه تو اين روزگار وانفسا هنوز كتابخون مونده بودن خوشم اومده بود. مشغول مطالعه وصحبت بوديم, تلويزيون هم فيلم عمر مختار را نشون مي داد . يهو ساعت حدود5وربع احساس كردم خونشون داره تكون ميخوره .در اولبن واكنش من سمت در خروجي دويدم (واقعا ضايع بود!)اما اوناي ديگه واكنش خاصي نشون ندادند و فقط به من مي خنديدن.اما بعد از اينكه صداي قرچ قروچ ساختمون رو شنيدن آنها هم باورشون شدواز ساختمان بيرون آومدن. همه همسايه ها و اهالي محل ريخته بودن واگه ميخواستي همه رو با لباس راحتي خونه ميديدي .جوونها هيجان زده و بزرگسالان در حال فكر كردن و بچه ها ترسيده بودن. خلاصه : شو خي شوخي زلزله شد وماهم خندمون گرفته بود هم ترسيده بوديم اما مهمتر از اون پيش بيني زلزله بود كه ما شانسي شانسي كرده بوديم! بعد از اون رفتيم پارك شيان وكلي گل وپوچ بازي كرديم.(آخه مگه توپارك كار ديكه ايي غير اين بازي ميشه كرد؟).موقع خداحافظي كلي خواهش وتمنا كرديم كه ترا خدا ديگه مارو دعوت نكنين.لااقل به خاطر زندگي مردم تهران بياين با هم قهر كنيم!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment