Sunday, October 31

مفسد في الاينترنت

يه وبلاگ مسخره به نام سپاه محمد (ص) پيدا شده كه تو اون يه ليست بلند بالا از سايت ها ووبلاگ هايي را به عنوان وبلاگ هاي "مخل به مباني اسلام!" و مفسد في الارض معرفي كرده (هر چند بايد مي گفت مفسد في الاينترنت!) عجب اطلاع رساني معركه ايي . خلاصه خط ونشون ومحرم وتيغ وارهاب وارعاب و....واز اين مسخره بازي ها.
اما...!
هر چند سعي مي كنم بدبين نباشم. اما از آنجايي كه فهرست كذايي فوق تقريبا شبيه فهرست وبلاگ هاي حمايت كننده از سايت امروز است. شما يگوييد
چه كسي جز حسين آقا درخشان خودمون مي تونه اين فهرست را داشته باشه؟
باور كنيد خيلي برام ناخوشاينده, ولي مجبورم حس واقعي خودمو خارج از رودر بايستي هاي معمول بگم.
اصلاَ اين چنين كاري ـــــــچه نفعي؟ براي چه كسي؟ مي تونه داشته باشه؟؟؟
.هر چند ايشون به صورتي اين ادعا رو تكذيب كرده اما من بازم متقاعد نشدم.
اميد وارم توضيح قانع كننده ايي از طرف ايشون ارايه بشه.
چه كنم؟؟؟؟

Friday, October 1

اوريانا فالاچي

من خيلي هم نويسنده هاي فمينيست را نمي شناسم. تا اينكه چند روز پيش كه اصفهان رفته بوديم تو فروشگاه سعيد چشمم به كتاب جنس ضعيف افتاد. از اونجايي كه اسم اين كتاب ونويسندش را چند بار توروزنامه شرق وسايت زنان ديده بودم كنجكاو شدم واونو روي پيشخون روي كتاب هاي ديگه ايي كه ميخواستم گذاشتم. اما يكباره سعيد اومد واون كتاب رو به پشت برگردوند جوري كه انگار از افشاي نام كتاب ونويسنده اون جلوي بقيه مشتري هاش واهمه داشت. آخه چند بار ديگه به خاطر فروش اين جور كتابا تو دردسر افتاده بود.
من هم از رو كنجكاوي كتاب رو برداشتم ودوباره رو جلدش رو خوندم:
جنس ضعيف
اوريانا فالاچي
ترجمه : ليلا مشفق
كتاب رو بردم خونه وتا آخر خوندم ومتوجه شدم اين جنس ضعيف چقد مي تونه قوي باشه وبه اين ترتيب كن با اين نويسنده وكتابش آشنا شدم. شما هم اگه كتاب ديگه اي از اين نويسنده به من معرفي كنيد يا نظرتون را بنويسيد ممنونم.

Thursday, September 16

تابستاني كه گدشت

تابستاني كه گدشت
براي اونايي كه رو تعطيلات تابستون امسال با مسافرت تو اين هفته مهر پايان يافت زدند ويا به هر صورت توتهرون نبودند يه كم متاسفم. نگيد تو اين اوضاع وانفسا چيز ديگه اي براي اظهار تاسف نداشتي !؟ داشتم اما اينم روش حساب كنين!
اين روزا هواي تهرون خيلي تميزه تا جايي كه حتي تو شهرك هم كه نزديك فرودگاه وتر ميناله هم آسمون آبي آبي آبي بود. چيزي كه ديگه تو نقاشياي بچه هام كمتر ديده ميشه
خلاصه امروز ظهر بعد از انجام يه سري كاراي عقب افتاده واين ور اونور رفتن تو خيابونا كه به خاطر خريداي اول مهر خونواده ها يه كم شلوغ بود به طور كاملاَ اتفاقي تصميم گرفتيم با فريبا بريم در بند يا دركه و مثل هميشه رفتيم در بند. راستش هميشه تو انتخاب در بند يا دركه هيچ مشكلي نداريم چون هميشه دربند روانتخاب مي كنيم. تا حالا يكي دوبار بيشتر دركه نرفتيم اين شايد برگرده به دوران دانشجويي وخاطرات پنج شنبه هايي كه ميرفتيم دربند. آخه ميدوني در بند رفتن پنجشنبه ها يه جور افه روشنفكري حساب مي شد وهنوزم ميشه و منم كه كشته مرده اين جور افه هام.
  • از سر بالايي مدرس خلوت كه بالا ميرفتيم منظره هايي از كوهاي شمال شهر پيدا بود كه خداييش تاحالا نديده بودم. گفتم ببين حتي ريگ ها وقلوه سنگهاي رو كوها روميشه شمرد.
  • اينكه از ميدون اول دربند تا آخرين جايي كه ماشين ميرفت را گاز بدي و از شلوغ پلوغي روزاي ديگه خبري نباشه برام خيلي رويايي بود.(اينقد كه تابلوي ايست يه مامورپارك رو نديدم وموقع برگشت يه گير كوچيك بهم داد).
  • اينكه توبالا ترين جا يه راست با ماشين رفتيم داخل يكي از اين كافه باغ ها و لميديم رو يه تخت. آدم بايد يه جورايي بد سليقه باشه كه اينجور جاها بره دور ميز بشينه.
  • اينكه شانس آورديم و كافه تازه تاسيس بود وبرا جلب مشتري خداييش با وجود اينكه سرشون شلوغم بود از سرويس دهي كم نذاشن.
  • اينكه فريبا ماهي قزل سفارش داد ومنم كباب بختياري واينطوري با دو تير سه نشون(؟) زديم
  • اينكه راحت تو يه گوشه خيلي رويايي ودنج بشيني وحرفاي پروانه ايي كه ديگه يادمون رفته بود را بزنيم و با موسيقي رودخونه وتو هواي خنك آخراي تابستون غذا بخوريم واز ماموراي كنترلچي رعايت شَونات خبري نباشه(حيف كه دوربينم موبايل! نداشت تا نشونتون بدم كجا بوديم).
  • اينكه برا اولين بار صورتحساب از اون چيزي كه پيش بيني مي كردم كمتر بود
  • اينكه با اين وجود بازم پول كافي تو كيفم نمونده بود ومثل همون دوران دانشجويي پولامونا با فريبا ريختيم روهم تا صورتحساب رو بديم و تا يادمون نره قبلاَ چي بوديم وزياد به پشتيباتي كيف پولمون قمپز در نكنيم
  • اينكه به بهونه فريبا كه نمي تونست زياد راه بره‘ اصلا بالا نرفتيم وهمون جاها يه كم پياده روي كرديم و با به جا آوردن فريضه خريد لواشك وآلبالو وترشك و...مثل بچه آدم برگشتيم

تو نيايش كه پيچيديم از هيولاي خاكستري رو شهر خبري نبود و ساختموناي مركز شهر ديده ميشدن. خلاصه به لطف نبود امت شهيد پرور امروزتهرون يه روز خاطره انگيز روبهمون هديه داد تاغصه نخوريم واز اينكه اين روزا نمي تونيم مسافرت بريم وشمال رويايي و اصفهان دوست داشتني رو چند وقته نديديم غمباد نگيريم.

اما باور كنيد اين شهر روزايي كه بيشتر ماها توش نبوديم خيلي زيبا و دوست داشتني بوده وشايد همين زيباييش بوده كه كار دستش داده وشده پايتختي كه امروز مي بينيم


لزوم برخورد فعال تر با سركوب هاي اينترنتي

لزوم برخورد فعال تر با سركوب هاي اينترنتي
سعید مرتضوی تا حالا مثل قهرمان فیلم‌ها یک تنه و بی‌باکانه هر کار که ازش خواسته‌اند کرده است. در واقع یک جورهایی تبدیل شده به آچار فرانسه‌ی بیت رهبری در امور رسانه‌ای. خوب هم جواب پس داده و به رییسانش نشان داده که کار نشد ندارد و اگر دیگران تاحالا به اندازه‌ی او موفق نبوده‌اند، بخاطر ترسویی و بی‌عرضگی خودشان است. اما دیگر تمام شد، کار مرتضوی به آخر رسیده است.
بعد از این همه فشار و دستگیری و فیلترینگ و بگیر و ببند، هنوز وب‌سایت‌ امروز کار که می‌کند هیچ، بلکه حالا وب‌سایت خواهری هم به اسم بامداد دارد که خیلی هم فعال و خواندنی است.....ادامه


Friday, September 3

يه بازي كوچيك وجمع وجور
به لطف وجود كامپيوتر شما م حتماَ تا حالا با انواعي از بازي هاي اسكواش وپلوتا آشنا شدين. خودتون بهتر مي دونيد كه جووناي ايراني فقط روي صفحه مونيتور مي تونن اين ورزشها رو بازي كنن. به هر حال اين هم يك بازي جمع وجور وقديمي پارانويد كه داخل يك فلاپي هم جا مي گيره واز لوس بازي نصب وستينگ ورجيستري توش خبري نيس .اين بازي براي من يادآور روز هاي آخر دانشگاهه كه يواشكي توي اتاق پروژه دانشكده با كامپيوتراي ايكس تي! اونروزبا صفحه مونوكروم روي اين بازي شرط بندي مي كرديم وخيلي هم مواظب بوديم مسول اتاق پروژه بويي نبره. قديمي هاي كامپيوتر خوب مي دونن اون روزا اون كامپيوتراي فكسني چه كيا وبيايي وچه قانون ومقرراتي برا خودشون داشتن . خلاصه چند روز پيش اتفاقي توي فلاپياي قديمي دوباره به اين بازي برخوردم.اگه دوست داشتين كپي كنين واز بازيش لذت ببرين

Tuesday, August 10

!وصله ناجور دنياي بازيگري وسينما مرد

امروزه ديگر عادت كرده ايم كه اگر راديو وتلويزيون از دانشمند, نويسنده يا هنرمندي با القاب وعنوان هاي شايسته ومحترمانه ايي نام ببرد- دلمان هري بريزد,- چون كه حتماَ جمله شان را با فعل "درگذشت" تمام مي كنند.اين بار هم قرعه به نام حسين پناهي افتاد.
ابراهيمباى سلامى: در دنياى شعف انگيز هنر، حسين پناهى هنرمند روستائيان و ساده دلان است، بزرگى او به سادگى اوست. حس غريبى او را به ما نزديك مى كند. آينه سادگى ها و بى آلايشى ها بود عاطفه و كودكى را به هنر مى آميخت و خود نيز به زلالى چشمه در نقش خويش به پست مدرن درآميخته شده بود. نمونه اى از جولان مولفه هاى زندگى عشايرى، روستايى و «گمن شافتى» در دنياى مدرن و بى رحم شهر «گزلشافتى» را ترسيم مى كرد. از ثروتى كه ما روستائيان از پدران به ارث برده ايم و نامش «فقر» است بى نصيب نبود. اطوار، حركات و سكناتش نوعى طنز و يا نوستالژى كميك را به همراه داشت. هنرپيشه اى محبوب بود كه از دريچه هنر به قلب مردم پاى گذاشته بود.
اغلب پناهى را از بازيگرى هاى زيباى او در فيلم ها مى شناختند و شايد كتاب هايش را نخوانده باشند. گاهى از قفسه كتابخانه دوستى كه به وفايش اميد داشتم ساده ترين كتاب ها را برمى داشتم، «من و نازى»، «بى بى يون»، «مرغابى در مه»، «چيزى شبيه زندگى» و ... به قول «مجتبى كاشانى» گاهى خواندن روى جلد كتاب كافى است تا انسان متنبه گردد. زمانى كه در قطار خالى سياست مشت بر سندان مى زدم به خودم قول داده بودم به احترام اين انسان ساده دل همه كتاب هايش را بخوانم و بعد به ديدارش روم، روزى تا در خانه اش رفتم ولى به ديدارش نائل نشدم. پناهى آنگاه كه در كودكى خويش به دزدى كه كشك هاى تازه مادرش را مى برد خيره شده بود و از دل برنيامد تا مانع او شود و به جرم غفلت از ماموريتش مسيح وار مصلوب گرديد و شلاق عظمت روح خويش را دريافت.
او همواره نقش آن كشيش مهربان داستان «بينوايان» را ايفا مى كرد كه به سارق اموالش محبت كرد و از او يك قهرمان ساخت. مى خواست به كودكى برگردد يعنى از نقش هاى رنگارنگ زندگى به دنياى بى رنگ عاطفه و عشق، به همانجا كه همه يكرنگند و هنوز دوستى، محبت و عشق را مزمزه مى كنند. اين جمله به ظاهر كودكانه كه واپسين كلام اوست: «به بهشت نمى روم اگر مادرم آنجا نباشد» يك عبارت استثنايى از حسين پناهى است كه در تركيبى از كلمات ساده و رايج به عظمت چند كتاب فلسفه، دين و اخلاق بيان شده است. پناهى گرچه خوب بازى مى كرد و شعر مى گفت اما هرگز هنرمندى پرآوازه و شاعرى شوريده نبود يا نمى خواست باشد. او نقش يك انسان را بازى كرد انسانى كه به تدريج در چنگ انسان نماهاى ماشينى مى ميرد.

Friday, July 30

براي اين غم موزون چه شعرها كه سرودند.

براي اين غم موزون چه شعرها كه سرودند.

مطلب جديدي توي  وبلاگ خورشيد خانوم خوندم. در مورد زندگي مشترك واحساس هاي متفاوتي كه از اون به آدما دست ميده . راستش تقريباَ دو سه ساله كه من با اين وبلاگ آشنام. اولين وبلاگي كه شناختم اينه و حسين درخشان وجالبتر اينكه اين آشنايي كمابيش هنوزم تداوم داشته و من جز اين وبلاگ با سه چهار تاي ديگه بيشتر آشنا نيستم!. شايد علتش اينه كه نويسنده اون هنوز براي من ناشناخته باقي مانده .دوست دارم بيشتر از اون ودر بارش بدونم وبخونم. حتي  هر موقع ميرم اكباتان ويه خانوم با رفتار يا ظاهر كمي متفاوت مي بينم به خودم ميگم نكنه اين خانوم همون خورشيد خودمونه. مثلاَ همون زني كه سر تپه توغروب خورشيد نشسته بود.

اما در مورد زندگي مشترك وزناشويي مطلبي نوشتن وخواستن نظر بديم. چندي پيش خوندم كه با آقايي بنام همسر! كه اونو سينا هم صدا ميزنن ازدواج كردن. .هر چند من شيرينيشو نخوردم اما به هر دوشون صميمانه نبريك ميگم. راستش هيچوقت باورم نمي شد ايشون با اون طرز فكر وتلقي از زندگي بتونن ازدواج كنن. آخه ميدونين ازدواج تو آوانگارد ترين حالت بازم يه جور سنته و من ايشون رو كمي سنت گريز(يا سنت ستيز) مي دونستم . اما حالا فهميدم كه برداشتم اشتباه بود. مخصوصا اينكه احساسشونو صادقانه گفتن و خوندم.
خلاصه به نظرم احساس ايشون از زندگي هم تا حدود زيادي مشابه بقيه آدماست(چه نكته عجيبي!؟). با اين فرق كه هر كسي به فراخور طبقه اجتماعي و خانوادگيش وتربيتيش به نوعي به اين احساس ميرسه. مثلا يكي از اينكه همسرش يه هفته اس كه عطرشو عوض نكرده زندگي براش تكراري ميشه و اونم به تلافي سايه چشمشو جديد نمي كنه’ يكي ديگه از اينكه آقاش چند ساله اونو شابدولعظيم نبرده ناراحته و ميره به سقاخونه دخيل مي بنده. اين شرح حال رو همه دارن اما بعضي ها اينقد گرفتارن كه به اون فكر نمي كن , بعضي اصلا سطح فكرشون به اين جور مسايل نميرسه, بعضيا به چنين برداشتي ميرسن اما جرات يا توانايي بيان اونو ندارن, بعضي ديگه خيلي راحت احساسشونو ميگن بدون رودربايستي با اطرافيان كه مثلا حالا كه .....شدم اومدم آمريكا بايد خودمو خوشبخت وموفق نشون بدم. بعضي ديگه ميرن تو يه وبلاگ احساس خودشو نو از زبون يكي ديگه مي شنون و بعد كه كلي حال كردن شروع به اظهار فضل ميكنن وخلاصه خيلي خيلي بعضياي ديگه كه اجتماعشون همه آدما رو تشكيل ميدن. اما من هروقت تو زندگي مشتركم با فريبا به اين جور احساس هايي برسم نه به خودم شك ميكنم و قانوناي جهان رو زير سوال مي برم’ نه به طرفم گير ميدم و نه شروع به فلسفه بافي يا توجيه اشتباهات خودم يا اون . خيلي ريلكس ميرم يه گوشه دنج اگه تونستم شعر صداي پاي آب يا مسافر سهراب را ميذارم وچشممو مي بندم واز اينكه مزه ترش وشيرين زندگي رو چشيدم و افسون حيات منو گرفته لذت مي برم.
شايد سهراب هم به اين احساس رسيده بود كه اينجور قشنگ نصيحتمون مي كنه:
ونپرسيم كجاييم
بو كنيم اطلسي تازه بيمارستان را



Thursday, July 8

هرگزهيجده و بيست تير را از ياد نبرديم

اگر كه امروز خيابان ها اثري از تيرماه 87 ندارد.
اگر شهر ما يك پادگان آرام شده است.

اگر هر وجب شهر را با گزمه وعسس پر كرده اند..
حتي
اگر دريا را بر سنگفرش اميرآباد فرو نشانند
امـــــــــــــــــــــــــــا
هـــــــرگــــــــــز..
اما هرگز نخواهند توانست رد پاي خوني مانده بر خيابان هاي زمان را از ذهن پاك كنند..

حسين زمان :رنج نامه اي به ياد ياران در بند به مناسبت فرا رسيدن 18 تير ماه
در اين دوران سكوت بسيار به گذشته انديشيدم و تاريخ را مكررا ورق زدم و هر چه بيشتر مرور كردم بيشتر رنجور شدم و هر چه بيشتر خواندم بيشتر عذاب كشيدم .
به دانشگاه ها نگاه ميكنم و ياد مي آورم دوران تحصيل خود را . كجاست جنبش و پويايي و حركت ؟ چه بر سر دانشجو و دانشگاه آمده است ؟ كجايند ياران دبستاني ؟ صداي حق طلبانه دانشجو را چه كساني در گلو خفه كرده اند ؟ اين ترس و وحشت حاكم بر اهالي علم و دانش و جهل ستيزي نتيجه چيست ؟ ......ادامه


بيانيه انجمن اسلامی دانشجويان دانشگاه صنعتی اميرکبير پيرامون سالگرد ١٨ تيرماه
دانشگاه به عنوان نهاد مولد معرفت و دانش همواره پيشآهنگ حرکت در راستاي توسعه دمکراتيک بوده است، نظم مبتني بر استبداد را به چالش کشيده و انديشه هايي را بسط داده که مدافعان وضع موجود را خشمناک ساخته است. از اين رو حاکمان خودکامه، دانشگاه را برنتابيده اند و پويايي اين نهاد مدافع مدنيت، تجدد، نقادی و آزادي خوشايند حاکمان اقتدارگرا قرار نگرفته است و لذا پاداش آزادي خواهي و تحول خواهي جنبش دانشجويي به عنوان پيشروترين قشر خواستار دمکراسي، سرکوب و زندان و شکنجه بوده است....ادامه


محمد علي ابطحي : يادداشتهاي من در جمعه 18 تير 1378
ساعت 6 صبح، روي تلفن موبايلم، فراهاني از بچه هاي دفتر تحکيم با صدايي برآشفته زنگ زد که از حوادث ديشب خبر داريد؟ گفتم نه. گفت ديشب به کوي دانشگاه، از سوي نيروي انتظامي حمله شده، بچه ها را زده اند و تار و مار کرده اند، به داد برسيد و قطع کرد. نگران شدم. به هادي خانيکي زنگ زدم، خبر را تائيد کرد. به وزارت کشور زنگ زدم، کسي نبود. ساعت 8 صبح به آقاي خاتمي زنگ زدم، گفت خبر را از BBC شنيده ام ولي از ابعاد آن خبر ندارم.....ادامه

واز همه دردناكتر فرياد تظلم به آن سوي مرزها :نامه شورای مرکزی دفتر تحکيم وحدت به کميسارياي عالي حقوق بشر سازمان ملل متحد
ضمن اعلام نا اميدي از رسيدگي عادلانه به پرونده کوي دانشگاه تهران، در مراجع قضايي ايران و با توجه به نقض مواد متعدد اعلاميه جهاني حقوق بشر و ميثاق بين المللي حقوق مدني و سياسي سازمان ملل، از کميسيون حقوق بشر سازمان ملل متحد تقاضا داريم به اين پرونده رسيدگي کند ....ادامه

8تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير18تير

Tuesday, July 6

بياد همه آذران اهورايي هيجده تير 78

شايد تير ماه برام ياد آور هيچ خاطره خوشي نباشه. چراش را نمي دونم! اما شك ندارم مهمترينش حتماَ خاطرات تيرماه سال 78 است.اون سال آرزوهاي يك نسل كه تازه ميرفت خودش رو باور كنه تو آتيش جهل و تعصب قدرتمنداي بي خردسوخت شد و خاكستر شد و دود شد ورفت هوا. و اما ما حالا هر سال اين روزااون خاكستر ها رو زير و رو مي كنيم و باز دوباره به هوا مي پراكنيم تا بلكه ققنوس خفته در ميون اون دوباره بيدار بشه
به اون اميد به قول شاملو "دوره مي كنيم شب را وروز را وهنوز را."ه
فقط اين چند بيت رو از شاعر دوخته لب فرخي يزدي براي گراميداشت اوون آذران اهورايي كه همچون تير بر پيكر مجسمه استبداد فرو رفتن تقديم مي كنم.
(لطفاَ با آهنگ سرود هاي اول انقلاب بخونين)


قسم به عزت وقدر و مقام آزادي *** كه روح بخش جهان است نام آزادي
آزادي
به پيش اهل جهان محترم بود آن كس *** كه داشت از دل جان احترام آزادي
آزادي

هزار بار,
بود به,
زصبح استبداد
براي دسته پا بسته
شام آزادي
آزادي

اگر خداي به من فرصتي دهد يك روز *** كشم ز مرتجعين انتقام آزادي........آزادي
بيانيه انجمن دانشگاه مازندران براي 18 تير


alt="Click here to join gooya">

Click to join gooya


Friday, July 2

آبادگران گره كور ترافيك تهران را گشودند!

اگر اين روزها گذرتان به خيابان هاي مركزي شهر تهران خورده باشد حتما با فضاي جديدي روبرو خواهيد شد . در بزرگراه ها جابجا مامورين جورواجور راهنمايي و رانندگي مسلح به باتوم و همچنين پليس هاي ويژه ضد شورش يك در ميان چيده شده اند. قوانين راهنمائي و رانندگي هم اين روزها خيلي سخت تر و شديد تر شده است . خلاصه اگرخوش شانس باشيد و بعد از گذر از اين همه نيروي ويژه و غير ويژه احياناَ به جرم مثلا دست در بيني كردن حين رانندگي متوقف و جريمه نشده باشيد حتما موقع پارك ماشين در كنار خيابان با مامورين لباس شخصي با پيراهن اغلب مشكي و بازوبند "پاركبان" روبرو مي شويد. (نترسيد آنها برادران انصار نيستند ). اين مامورين وظيفه دارند كه جهت ساماندهي و استفاده بهينه از فضاي پارك حاشيه خبابانها شما را راهنمايي كنند. به عنوان مشاركت در اين طرح شما بايد براي پارك در محل هميشگي كنار خيابان يك عدد كارت پارك خريداري نمايد . شما هم كه قاعدتا عجله داريد و زياد حوصله بحث وپرسشگري نداريد دست در جيب مبارك نموده و در راستاي بهينه سازي و ساماندهي ترافيك كمي مشاركت مي نمائيد .
در حقيقت نقطه اصلي اين طرح همان هوشمندانه همان مرحله ائي است كه شما براي پارك ماشين بايد وجهي بپردازيد. اين سوال كه دريافت پول از مردم براي پارك ماشين چه تاثير خارق العاده ايي در ساماندهي وكاهش ترافيك شهر دارد البته بي پاسخ مي ماند.!فقط كافي بود چنين طرحي در زمان مجلس ششم ارايه ميشد تا فرياد هاي فريبنده مردم دوستي آقايان از همه منابر و مصادر برآيد.

آبادگران راهيافته به مديريت شهري تهران خيلي فكر و مطالعه و بررسي كرده اند تا از ميان هزاران روش علمي و كارشناسانه مديريت ترافيك وحمل ونقل كه در كشورهاي پيشرفته و پسرفته دنيا اعمال ميشود , پليسي ترين و خشن ترين روشها را برگزينند . شايد نتيجه اينگونه طرح ها به اين بينجامد كه ديگر هيچ شهروندي جرات استفاده از خودرو شخصي در سطح شهر ويا حتي پياده روي ساده را نداشته باشد.شايد به اين دليل بعضي اينگونه اقدامات را با سالگرد حادثه 18 تير مرتبط مي دانند.
اگر در جاهاي ديگر دنيا براي كاهش بار ترافيكي شهرها ناوگان حمل ونقل عمومي گسترش كمي و كيفي فوق العاده ائي پيدا كرده است و يا منابع وادارات خدمات رساني در سطح جغرافيائي و زماني(كار 24 ساعته برخي ادارات) شهرها گسترده شده است و يا امكانات پستي و ارتباطات اغلب مراجعه به ادارات را كاهش داده است و يا توقفگاه هاي طبقاتي در سر تا سر شهرها بوجود آمده است و يا انومبيل هائي مناسب ترافيك و با مصرف سوخت كمتر و آلودگي كمت تر! توليد و جايگزين شده اند و يا .... ده ها روش ديگر. اما اينجا در راستاي زدودن هر گونه مظاهر غرب زدگي از چهره ام القراي اسلام به روش هاي علمي توجهي نميشود, فقط يك روش هميشگي اجرا ميشود :اعمال شديدترين قوانين و جريمه هاي رانندگي به همراه استفاده از خشونت عريان براي مقابله با متخلفان. اگر در گوشه وكنار شهر نحوه برخورد نيروهاي ويژه با رانندگان موتور سيكلت هاي ساخت كشور دوست وبرادر "چين" شما را متاثر كرد,زياد تعجب نكنيد زيرا آنگاه كه عده اي جوان متعصب حزب الهي بر آمده از هيات هاي مذهبي با حمايت مافياي قدت و ثروت و سوء استفاده از فضاي ياس آلود وعدم مشاركت مردم به مصادر مديريتي شهرها و كشور دست پيدا كرده باشند اين روشهاي پليس زياد دور از ذهن نيست

Tuesday, June 22

ايستگاه برگشت كجاست؟

به نظر شما رهبران جمهوري اسلامي تا چه اندازه بر مواضع وادعاهاي ريز ودرشت سياسي و فرهنگي خود پايبند هستند؟
اين سوال را از آنجا مطرح كردم كه در اغلب كشمكش ها ومجادلات معمول سياسي در كشور ما رهبران حكومت از ابتدا با توپ و تشر و محكم ظاهر مي شوند‘ اما بعد از چندي كه با مقاومت هاي داخلي وخارجي مواجه مي شوند. به يكباره وبا توجيهات عجيب وغريب از مواضع خود عقب نشيني مي كنند. نكته جالب اينكه اين تغيير موضع آن چنان مطرح مي شود كه انگار يك پيروزي بزرگ به دست آمده است.
نقطه مشترك همه اين تغيير مواضع تاكتيكي از نظر آنان فقط يك كلمه است : تشخيص مصلحت
اين كلمه در خود مفهوم پيچيده ايي را نهفته است كه شايد بتوان آنراوجه تمايز بنياد گرايان اسلامي سراسز جهان با حاكمان ايراني به شمار آيد.

Saturday, June 12

پول صندوق هاي صدقات به كجا مي رود؟

شايد هر وقت كه خواسته ام در صندوق هاي جور واجوري كه در سرتاسر نقاط مختلف كشور پراكنده است پولي به عنوان كمك به بينوايان ومحرومين بندازم ‘نا خود آگاه دستم ميلرزه. راستش تا حالا نتونستم كميته امداد رو سازمان خيريه اي در خدمت محرومين تصور كنم. خواهش دارم منو خيلي بدبين نشمارين. اگر دقت كرده باشين خيلي شهرها و دهات تو كشور هستن كه از ابتدايي ترين امكانات زندگي محرومن اما به طور حتم چندتا صتدوق فلزي كميته امداد حتما گوشه كنارآنجا به چشم مي خوره. تو نگاه اول درآمد اين صندوقا بايد در همون مناطق محروم هزينه بشه. اما......... اما صد افسوس كه بعد از 25 سال درآمد سالانه 100تا 400 ميلياردي اين صندوقاي كوچيك وبزرگ نه محروميت از اين شهر ودهات ريشه كن شده ونه خود اين صندوق هاي كذايي .جالبه مطابق رسم زمونه متوليان اين تشكيلات مردمو با جملات تبليغاتي مثل : صدقه رفع بلاست. يابا صدقه خودتان را در برابر تصادفات ايمن كنيد!؟ يا انواع جملات هيجان انگيز ديگه به صدقه دادن تشويق مي كنن.
بارها شنيدم و شمام حتمن شنيدين كه مسيولين امداد درآمد هاي اين موسسه را تو راهاي سياسي يا حداقل شبه دار(مثلا دادن وام به بعضي خانواده هاي بي بضاعت وتشويق اونا به راي دادن به يه كانديداي خاص) كه مطابق منافع خودشونه هزينه مي كنن. حتي اين شايعه اينقد جديه كه تو بعض مراسم هاي جمع آوري اعانه مثل جشن نيكوكاري يا عاطفه ها مسيولين امداد ناچارن به مردم نيكوكار اما مشكوك!اطمينان بدهن كه اگه بخوان ميتونن كمكهاشون رو خودشون هزبنه كنن!!(پس فلسفه وجودي كميته امداد چيه؟).س
آقاي عباس كاكاوند يكي از نويسنده هاي قبلي روزنامه رسالته كه بعداز جداشدن از جريان محافظه كار حقايقي رو تو اين زمينه برملا كرده:
كاكاوند :خوب! كساني كه با آنها سر و كار داشتم به اصطلاح جزو سالم ترين هاي جناح راست بودند. اما وقتي فهميدم آقاي باهنر از پول كميته امداد (پولي كه در واقع متعلق به ايتام و فقرا است) براي ساختمان سازي استفاده مي كند و عين خيالش هم نيست كه در قرآن آمده آناني كه اموال يتيمان را بخورند در آتش سوزان جهنم جاي خواهند گرفت، متوجه شدم كه كار از فساد گذشته و ما با گونه اي از انحطاط مذهبي روبرو هستيم. يعني كساني كه ادعاي آخرت و روز جزا داشتند، امروز در چرخشي 180 درجه اي به اموال يتيمان و فقرا هم رحم نمي كنند. فساد راه بازگشت دارد، اما انحطاط امري بازگشت ناپذير است.كسي كه دچار انحطاط شده باشد، به ندرت بتواند از مسير خود بازگردد.
جالبه بدونين همين آقا رو به جرم هاي سياسي ديگه دستگير وزنداني كردن تا جايي كه سازمان گزارشگران بدون مرز تو گزارش سالانه شون به اين مورد اشاره و پيگيري كردن.
اين مطلب را بخونين و نظر بدين

شهر زيبا اكران شد

بالاخره دومين فيلم بلند اصغر فرهادي اكران عمومي شد. فيلم شهر زيبا بعد از فيلم رقص در غبار دومين فيلم بلند فرهادي مثل هميشه داراي موضوعي انتقادي به مسايل اجتماعي وفرهنگي جامعه مي پردازد.ويژگي مهم اين فيلم داشتن نگاه انتقادي به مسايل مهم وحساسي همچون ديه وقصاص است بدون اينكه واكنش محافل مذهبي را بز انگيزد. شايد هنوز زود باشد ولي انتظار نمي رود اين فيلم واكنش شديدي از طرف اين طيف اجتماع در پي داشته باشد.

Thursday, June 10

نوستالژي وبلاگي

تاحالا چندين بار تمپ صفحه را عوض كردم اما انگار اين مدل فعلي ( كه فارسي هم نيست) تودلم جاكرده. چه كنيم هيچي نشده حس نوستالژيك وبلاگ منو گرفته. خدا به فرياد برسه.

جشنواره وبلاگ نويس ها

راستش من هنوز توي دنياي وبلاگ اينقد خودموني نشدم كه در مورد اين چشنواره حرف بزنم اما به هر حال بايد از يه جايي شروع كرد ديگه. من امروز تو روزنامه ها در مورد اين جشنواره جشنواره وبلاگ خبر دار شدم. اينم يه مصاحبه با دبير اين جشنواره كه از بس جلوي كامپيوتر نشسته از حال وحيات افتاده.

قابل توجه متلك پرانان تفريحي

آيا ميشه باور كرد چند تا شازده پسر بيكار تنها از روي تفريح و خوشمزه بازي باعث مرگ چند نفر بي گناه شوند. راستش خود شما تاحالا چند بار شاهد اين صحنه هاي رشادت مندانه بوده ايد؟. اميدوارم كه نگوييد تواين دوره زمونه آخه بچه هاي مردم عقده ايي شده اند.
اما در روزنامه ها آمده است كه : متلك پراني يك جوان موجب مرگ دختر 18 ساله، پدر، مادر و مادربزرگش در
خرم آباد شد.
معاون اجتماعي ناحيه انتظامي لرستان گفت: دريكي از مناطق لرستان يك جوان حدود 20ساله به يك دختر 18ساله دبيرستاني متلك پراني كرد كه اين دختر متلك پراني ومزاحمت جوان را اهانت به شخصيت انساني خود تلقي و خودكشي كرد.
سرهنگ حسين اميني افزود: به دنبال اين حادثه پسر مذكور بازداشت شد وخانواده وي با اشاره به كذب بودن خبر آزاديش را اعلام كردند. مادر دختر نيز به دنبال شنيدن اين خبر بي اساس ،سكته كرد و مرد.
معاون نيروي انتظامي لرستان گفت: مادر بزرگ اين دختر به دنبال آزادي واقعي جوان متلك گو خودكشي كرد و فوت شد.
سرهنگ اميني گفت: پدر اين دختر نيز دچار ناراحتي روحي و رواني شد وپس از مدتي دق كرد و مرد.

Friday, June 4

آيا زلزله مي آيد؟

اين هم در مورد پيش بيني زلزله توسط دانشگاه صنعتي شريف به عنوان يك دانشگاه معتبر.



آيا باز هم پيش بيني زلزله غير ممكن وغير علمي است؟
آقاي شهردار محترم آبادگر با شايعه خواندن امكان وقوع زلزله ريسك بزرگي كرده اند.اگر به فرض با احتمال 1% هم زلزله بيايد .آنوقت آقاي شهردار چه پاسخي دارد.

...سري هم به ما بزنيد....

Thursday, June 3

خواب تلخ وجايزه نوبل

انتخاب يك فيلم ديگرايراني براي جايزه ويژه داوران بخش دوربين طلايي جشنواره كن رامي توان موفقيتي ديگر براي سينماي ايران وبالاتر از آن هنر وفرهنگ ايران برشمرد.داستان فيلم مربوط به مواجهه طنز آميز مردي مرده شور با مرگ خوداست ‘اما چيزي كه اين فيلم را از بقيه فيلم هاي موفق قبلي متمايز ميكند (بنا بر آنچه منتقدين گفته اند )داشتن داستان وقصه ايي است كه در عين حال كه مدرن وامروزي مي نمايد اما از لايه هاي دروني فرهنگ وجامعه ايراني برخاسته است ومي توان به جرات آنرا همانند داستان بوف كور هدايت يك داستان مدرن ايراني به حساب آورد.شايد اين به علت اذلي بودن قصه مرگ است كه از اذل دلمشغولي اصلي انسان بوده وهيچ گاه با همهُ تكرار كهنه نشده ونمي شود.
خوشبختانه اين فيلم را نميتوانند با هيچ يك از كنايه هاي نخ نما شده وزجر آوري همچون :ساخته شده براي جشنواره هاي خارجي ‘چشمداشت كمك هاي يونيسف به كودكان فقيرايراني يا به هدف جلب جهانگردان براي ديدن مناظر كارت پستالي سزرمين ايران ويا به زعم برخي ديگر براي نشان دادن چهره ايي عقب افتاده از ايران اسلامي! ودلخوشي دشمنام انقلاب!تحقير نمود.
عكسي از فيلم

امروز بعد از چندين بار تلاش بالاخره موفق به تماس با محسن امير يوسفي كارگردان اين فيلم شدم. گفت كه تازه از فرانسه برگشته و من پس از تبريك وعذر خواهي از اين كه به علت ناهماهنگي واطلاع نداشتن نتوانستيم مراسم استقبال در خوري برايش بگيريم واو مثل هميشه خونسردانه:"بي خيال خيلي جدي گرفتي!....". ايام عيد بود كه گفت فيلمش را از طريق مسافري به پاريس فرستاده. راستش اون روز خيلي تعجت كردم از اينكه با داشتن اين همه گماشتگان فرهنگي وسياسي وكانال هاو نهاد هاي عريض وطويل امور خارجه يك كارگردان بايد فيلمش را از طريق مسافري ازسال كند . اما موقعي كه امروز در صحبت هاش از نحوه آماده شدن فيلم براي ارسال به كن وبي مهري ها وتنگ نظري نهاد هاي مسوول وطني گفت و همچنين از نيمچه مافياي شبه هنري كه چشم ديدن هيچ تازه واردي را در اين جرگه ندارند فهميدم كه همون روش ارسال مسافري مطميُن تر بوده.در خصوص نحوه انتخاب فيلم و نقدهاواكنش محافل هنري خارجي و بقيه موارد هم گفت كه فكر كنم جامع تر و بهترش را در روز هاي آينده در جرايد با هم مي خوانيم.اما نكته جالب اين وسط شباهت نسبي نحوه انتخاب خانم شيرين عبادي براي جايزه صلح نوبل و انتخاب اين فيلم است.من به مقياس اين دو جايزه كاري ندارم . اما به نظر من هر دو نفر در اشل كاري خوداز ابتدا بدون توجه به حواشي ورخداد هاي روزمره حرفه اي -كه هر شخص عادي ديگري را مي توانست از راه به در كند-صادقانه ودلسوزانه به كار خود ادامه داده و موفقيت شان را كه اتفاقا هر دو غير منتظره بود نه نقطه پايا ن كه ابتداي تلاش قويتر ومسيُولانه تر پنداشته اند.وامازهي تاسف كه اين دو وهزاران نخبه بي نام ونشان ديگري از اين دست تا قبل از مطرح شدن در آنسوي مرزها كسي در اين سوي خانه وجودشان را جدي نمي گيرد وتازه پس از آن بايد پاسخگوي تفسيرها وتاويل هاو"نوعي نگاه" هاي خانگي هم باشند!.براي موفقيت بيش از پيش هر دوي آنها دعا كنيم.

Monday, May 31

زلزله رو پيش بيني كردم!

روز جمعه كه زلزله اومد ما ناهار مهمون يكي از دوستان (آقارحيم و خانمش نرگس) بوديم دفعه قبل كه برا اولين بار رفتيم خونشون زمستون پارسال و دقيقا روزي بود كه زلزله بم اتفاق افتاد .يعني پنجم دي ماه 82بود.اما موقعي كه براي بار دوم دعوت شديم به شوخي به اونا گوشزد كرديم كه چون دفعه قبل كه خونشون رفتيم زلزله بم رخ داد ما ديگه مايل نيستنم خونشون بيايم چون ممكنه دوباره زلزله بياد! خلاصه باكلي اصرار(به خاطر اينكه واقعا وقت نداشتيم)اون روز به ديدن آنها رفتيم. قبلا بگم كه اين دوست من وخانمش آدماي خيلي سرزنده وباحالي هستن.نرگس خانم دانشجوي فوق ليسانس ادبياته وتقريبا همزمان با ما ازدواج كردن .اولين بار آشنايي ما هم در سفر حج عمره سال گذشته بود .خلاصه بعد از خوردن ناهار طبق معمول رفتيم سراغ صحبتهاي فرهنگي تو موضوع ادبيات و فرهنگ فارسي و نرگس هم كتابايي كه از نمايشگاه خريده بودرا به ما نشون ميداد كه يك قلمش لغت نامه دهخدابود.من شخصا از ذوق وعلاقه اونا كه تو اين روزگار وانفسا هنوز كتابخون مونده بودن خوشم اومده بود. مشغول مطالعه وصحبت بوديم, تلويزيون هم فيلم عمر مختار را نشون مي داد . يهو ساعت حدود5وربع احساس كردم خونشون داره تكون ميخوره .در اولبن واكنش من سمت در خروجي دويدم (واقعا ضايع بود!)اما اوناي ديگه واكنش خاصي نشون ندادند و فقط به من مي خنديدن.اما بعد از اينكه صداي قرچ قروچ ساختمون رو شنيدن آنها هم باورشون شدواز ساختمان بيرون آومدن. همه همسايه ها و اهالي محل ريخته بودن واگه ميخواستي همه رو با لباس راحتي خونه ميديدي .جوونها هيجان زده و بزرگسالان در حال فكر كردن و بچه ها ترسيده بودن. خلاصه : شو خي شوخي زلزله شد وماهم خندمون گرفته بود هم ترسيده بوديم اما مهمتر از اون پيش بيني زلزله بود كه ما شانسي شانسي كرده بوديم! بعد از اون رفتيم پارك شيان وكلي گل وپوچ بازي كرديم.(آخه مگه توپارك كار ديكه ايي غير اين بازي ميشه كرد؟).موقع خداحافظي كلي خواهش وتمنا كرديم كه ترا خدا ديگه مارو دعوت نكنين.لااقل به خاطر زندگي مردم تهران بياين با هم قهر كنيم!

Thursday, May 27

آخرين روز مجلس اصلاحات

امروز از راديو آخرين جلسه مجلس را گوش مي كردم.آقاي ططري نطق خود را مي خواند ونمايندگان برايش احسنت احسنت مي گفتند.شايد به خاطر اين بود كه درآخرين روز نطقش باز شده بود وداشت انتخابات كرمانشاه را به لجن مي كشيد.برنامه هاي امروز مجلس آنقدر فشرده وزياد بود كه اغلب نصفه نيمه اجرا شد.
مهمتر از همه گزارش هاي تحقيق وتفحص بود كه با وجود انتظار عموم مردم براي آگاهي از انها خيلي هول هولكي خوانده شدوتازه انچه هم خوانده شد خيلي گويا نبود.انگار اين عادت شب امتحان درس خواندن هنوز يقه نمايندگان محترم را رهانكرده است.دست آخر مشخص نشد: چه كساني در انتخابات هفتم دستور تقلب ورد طلاحيت ها را داده اند؟
قاچاقچيان چاي! از كجا ساپورت ميشوند؟
آقازاده تشخيص مصلحت چقدر رشوه گرفته است؟
چرا در يك روز دولت مملكتي فرودگاهي را افتتاح مي كندوسپاه همان كشور
طي يك عمليات شور انگيزآنرا مسدود مي كند؟
و خيلي چيزهاي ديگر.....
بگذريم مگر آن چيزهايي كه قبلا مشخص شد چه اتفاقي افتاد؟
.اصلا مگر در اين مملكت چيز مبهمي وجود دارد كه بخواهيم باتحقيق وتفحص آنرا روشن كنيم!؟
اصلا چرا من به مجلس گوش ميكنم؟
خداراشكر كه از دست مجلس خلاص شدند!

Monday, May 24

سفر به اصفهان

آماده سفر به اصفهان هستم. به محض برگشت درباره آن مي نويسم

Wednesday, May 19

اولين روز وبلاگ

امروز براي اولين بار روي خط آدرس تايپ كردم:
www.maahetaban.blogspot.com
لحظه هاي انتظار تا رسيدن صفحه هيجان انگيز بود
تا رسيدم به صفحه خودم!
شايد اين روز ماننداولين روز مدرسه رفتنم بود
شايد ديگران هم چنين احساسي داشته اند.
به هر حال دوست دارم ازآن روز بنويسيد
( كدام روز؟ فرقي نميكند:مدرسه يا وبلاگ
)

....آمدم....

آمدم..آمدم..آمدم..آمدم..آمدم..آمدم..آمدم..آمدم..
بالاخره آمدم..
آمدم.. تا نوري (يا شايد نوركي) باشم در تاريكي شبهايتان

خدا كند كه خوش آمده باشم.
خدا كند كه كسي(باور كنيد حتي يك نفرهم كافيست) آمدنم را جدي بگيرد.
خدا كند...........